شیخ ؛ پسر رئیس دولت عدالت ندار و تحصیل سر به فلکی

شیخ در کوی میرفت و میگفت :  که فرزند فلان رئیس جمهور در کشور اسلامی  برای تحصیل مهاجرت  به فلان جزیره در جنوب کشور اسلامی نموده  وآن جزیره  مروارید خلیج فارس نامیده میشود

 جواب به شیخ آمد : چه اشکالی دارد مگر تحصیل .  و از زمان گذشته بنوشته اند زگهواره تاگور دانش بجوئی

شیخ دست بر جامه به کرد و کاغذی مچاله به بیرون کشید و گفت : آخرین اجرت دریافتی متعلق است به چندین ماه قبل

شیخ به راه ادامه همی داد و گفت : رئیس دولت عدالت مدار است و گفته که هیچ نمیگیرد و اصلا و ابدا که حقوقی دریافت نمیدارد ، و فرزند دلبند در جریزه برای هر ترم تحصیل 200 و انگشتانش را شماره کرده و یک دست را با یک انگشت به هوا برد  و گفت با اینقدر صفر هزینه در بر کردی ، شیخ جامه بر زمین زد و گفت تازه محل سکونت فرزند دلبند هم از آن ساختمانهای سر به فلک کشیده آنجوری است که با یک دکمه تا به آسمان به بالا برفتی و دگر نیاز نیست از دل طلب بنمائی که در هر لحظه بر آسمانی  .

 شیخ گیوه های خویش را از پا به در کشید و هواکش های ته آن بنگریست و گفت دگر نتوانم هزینه های اقامت فرزند دلبند را شماره کنم که از انگشتان به در است و تازه هیئت همراه را چگونه شماره کنم

شیخ جامه در زیر بغل زد و کفشها در دست گرفت و نگاهی بر شلوار بیانداخت و خشتک به بالا کشید و گفت : این یک هنوز سالم است ، برم تا که رئیس عدالت ندار این یک را نستاند که بر زیر خشتک هیچ بر نیست و فرو افتد آنچه که پنهان است . ……………… .  . . .           . . . . . . .

بیان دیدگاه